شهدای شاخص روحانی

سردار روحانی شهید عبدالصّالح رفعت

در این گفتار به معرفی سردار شهید حجت الاسلام عبدالصّالح رفعت فرمانده گردان مسلم لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهداء، شهیدی از تبار عارفان شهرستان تویسرکان استان همدان خواهیم پرداخت.

مقام معظم رهبری (مدظله العالی): شهدای روحانی استان همدان حقاً و انصافاً پیشوا بودند.

سردار روحانی شهید عبدالصّالح رفعت

زندگی نامه:

شهید عبدالصالح رفعت در اوّلین روز از سال ۱۳۳۹ قدم به سرایی گذاشت که عطوفت پدر و سیادت مادر برآن سایه انداخته بود. ولادتش مصادف بود با ماه پر برکت و پر فیض شعبان. از کودکی با قرآن همنشین بود و آن را با صوت زیبایی قرائت می کرد به گونه ای که همسایه ها برای شنیدن آوای قرآن جمع می شدند و دل به صوت روح بخش او می سپردند. روح تشنه او باعث شد تا توجه اش به قرآن روز به روز افزونی یابد. در کنار درس به کارکردن مشغول شد و توانست دوران متوسطه را با اخذ دیپلم در رشته برق به پایان رساند .در دوران پر شکوه مبارزات انقلاب با مردم همراه و همدل گردید و توانست خاطراتی به یاد ماندنی از خود به جا گذارد .روح زلال او تشنه علم و احکام دین بود. همین باعث شد تا در حوزه علمیه به سمت متعالی شدن گام بردارد و مدتی را در حوزه های علمیه قم و تهران مشغول تحصیل بود. شروع جنگ تحمیلی سر آغازی بود برای پذیرش مسئوولیت بیشتر. او با شروع جنگ درس را رها کرد و به دلاور مردان سپاه پیوست و از طرف سپاه کرمانشاه به خطه سرسبز نور اعزام شد. رزمندگان گردان مسلم از لشکر سیدالشهدا (ع) حماسه و دلاوری های او را ازیاد نبرده اند و هنوز در مسیر کربلای خیبر، فتح بستان، والفجر ۱ و ۸ کربلای ۵ و بیت المقدس ۲ جای پای او بر خاک جبهه ها به یادگار مانده است آن قدر دلبسته جبهه شده بود که به ندرت برای دیدن همسر و خانواده اش می آمد. وقار و عفاف زیبنده نگاه پر مهرش بود و عشق به امام در نگاهش موج می زد .هنوز طنین گامهای عبدالصالح در گوش مسجد جامع شهر می پیچد و آرزو می کند تا بار دیگر او را در صف نماز جماعت ببیند. سجده های طولانی اش در نماز شب، انس با دعا و ارادت به ائمه اطهار، چهره او را غرق نور کرده بود . او اطاعت از مراجع دینی را برخود واجب می دانست و دیگران را به این کار توصیه می کرد . سعه صدر، شجاعت ، تدین و وارستگی اش زبانزد همگان بود. پدرش مردی زحمت کش بود. عبدالصالح معنای رنج را به خوبی از او آمیخته بود و در دفاع از حق مظلوم کوتاهی نمی کرد کمتر حرف می زد و چنان متین و باوقار بود که دیگران شیفته او می شدند حسن اخلاق و عطوفتش برای بچه های گردان مسلم فراموش ناشدنی است بچه های گردان به یاد دارند که چقدر مهربان با اسیران برخورد می کرد اجازه نمی داد کسی به آنان آزاری برساند . اگر از عبدالصالح می پرسیدی چه کاره هستی ؟ خود را یک بسیجی و سرباز اسلام معرفی می کرد. مشکلات و سختیها نتوانست او را به زانو در آورد پر تحمل و مقاوم بود. این را جراحتهایی گواهی می دهند که از ناحیه دست و پا برداشت وا وجود این زخمها دل از جبهه نکند. از مهم ترین مسئولیت های ایشان در دفاع مقدّس میتوان به مسئول پذیرش و پرسنلی سپاه کرمانشاه، مسئول پذیرش و پرسنلی لشکر ۲۹ نبی اکرم کرمانشاه، فرمانده اطّلاعات عملیات سپاه بزرگ یکم کشور، فرمانده گردان مسلم لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهداء (ع) و مسئول پدافند هوایی لشکر ۱۷ حضرت علی ابن ابی طالب (ع) اشاره کرد. وی وقتی که از آسمان ندای حق را شنید عاشقانه آن را لبیک گفت و در عمیات بیت المقدس ۲ و منطقه ماووت سر تسلیم به آستان حضرت دوست سپرد و با جاگرفتن ترکش خمپاره در ناحیه سر برای همیشه آسمانی شد.

روحش شاد و راهش پررهرو باد.

خاطرات:

هر سال که دی ماه و دهه‌ی آخر آن فرا می‌رسد یاد و خاطرات عملیات بیت المقدس۲ و شهید «عبدالصالح رفعت» برایم تازه می‌شود!

عملیات بیت‌المقدس ۲ در ۲۵ دی ماه، در منطقه‌ی عملیاتی سلیمانیه‌ی عراق (ماووت) بود که با رمز یازهرا، سلام الله علیها، آغاز شد. قبل از اعزام به عملیات آموزش های سخت و پیاده روی های طولانی در مناطق کوهستانی از میاندوآب و بوکان و مهاباد داشتیم تا خود را برای عملیات آماده کنیم رزمندگان و دوستان فهمیده بودند که عملیات سختی در پیش داریم!

توسط اتوبوس تا شهر سردشت رفتیم و بعد از آن‌جا از پل معروف سیدالشهدا، علیه‌السلام، گذشتیم. راننده اتوبوس به علت خرابی و گل‌آلود بودن و سربالایی جاده نتوانست ادامه دهد! یکی از دوستان و همراهان پشت فرمان نشست و حرکت کردیم تا به مقر استقرار رسیدیم. هوا بسیار سرد و برفی بود دوستان و برادرانمان همدیگر را دلداری داده و باعث گرمی می‌شدند. شروع به بر پایی چادر کردیم. دسته‌ی ۲۲ نفری‌مان در چادر کوچک جای گرفت. در این هوا چای می‌چسبید! ولی وسایل نداشتیم! با قوطی خالی کمپوت گیلاس و پر کردن آن با برف و درست کردن آتش با چوب درختان، آب جوش دودی تهیه کرده و با چای خشکی که به همراه داشتم، چایی تهیه شد و با دوتا از دوستان، برادرم آقای محمد نوروزی که معاون دسته بود و برادرم آقای اسماعیل بیدخوری (مومنی) که آرپی جی زن دسته بود (من هم پیک و تک تیرانداز دسته بودم) چای را نوشیدیم که خیلی لذت بخش بود…

تا شب توقف داشتیم، شب با کامیون‌ها به سمت منطقه‌ی عملیات حرکت کردیم، ترقوه‌ی دستم از اعزام قبلی که شکسته بود هنوز درد داشت که محمد کوله پشتی‌ام را کمک کرد تا در کامیون سوار شدیم…

تمام مناطق کوهستانی بود و صعب‌العبور، بعد پیاده شدن از کامیون تا صبح پیاده‌روی کردیم، هوا هم تاریک بود در هنگام حرکت برای گم نشدن ستون بچه ها پشت یکدیگر را می گرفتند و حرکت می کردند. به پل متحرک با عرض نیم متر معروف که بین دره وصل شده بود رسیدیم و از روی آن عبور کردیم…

حدود یک شبانه‌روز پیاده‌روی کردیم تا به غارهای استقرار نیروها رسیدیم و در شب عملیات به خط زدیم…

بعد از مرحله اوْل که به خط دشمن زدیم و بازگشتیم تعدادی از بچه‌ها زخمی و شهید شدند و بقیه خستگی زیادی داشتند، فرمانده‌ی عزیز، عبدالصالح رفعت با روحیه بالا بچه‌ها را جمع کرد تا دوباره به خط بزنیم، خیلی‌ها نتوانستند، خستگی و سردی هوا کار را مشکل کرده بود. «رفعت» صحبت‌های فراموش نشدنی با عزمی راسخ و روحیه‌ای باصلابت انجام داد: در حالتی که لباس رزم خود را مرتب کرده بود و نارنجک‌های زیادی را به کمر بسته بود و اسلحه‌ی کلاش بر دوشش بود، آیات معروف از سوره‌ی واقعه را خواند: «السابقون السابقون، اولئک المقربون، فی جنّات النعیم» و یادآوری اینکه در لحظات سخت و دشوار سبقت گیرندگان و مقربین مشخص می‌شوند!

حدود ۳۰ نفر از افراد باقیمانده گردان همراه او شدند و حرکت کردند. در گیرودار جنگ و عملیات تیری به گوشه‌ی چشم او اصابت کرد. ناخودآگاه به یاد این بیت از شعر افتادم که برای عزاداری حضرت زهرا، سلام الله علیها در مجالس خوانده می‌شد:

گوشه‌ی چشم تو چرا شد کبود          فاطمه جان مگر علی مرده بود!

جالب و جای تعجب اینکه همان‌طور که رمز عملیات یازهرا، سلام الله علیها، بود و همه به خانم توسّل کرده بودند، بسیاری از بچه‌ها و دوستان از ناحیه‌ی صورت و پهلو زخمی و شهید شدند! برادرم محمد نوروزی هم از ناحیه‌ی پهلو زخمی شد. فرمانده‌ی گردان همان‌طور که بر زمین افتاده بود و از صورتش خون می‌رفت، پای خود را تکان می‌داد و به بچه‌ها روحیه می‌داد و می‌گفت من زنده‌ام و شما حرکت کنید! بعد از لحظاتی به درجه رفیع شهادت رسید…

«به نقل از همرزم شهید»

وصیت نامه:

پدر عزیزم من نمی‌دانم که بالاخره تا کی زنده هستم (آیا تا ۱۰ روز دیگر یا ۱۰ ماه دیگر و یا دهها سال دیگر)
در هر جهت این‌جا جبهه‌ی جنگ و جهاد است و ممکن است در دفتر الاهی عمر بعضی‌ها زیاد نباشد و لذا اگر روزی قضای الاهی بر این امر تعلق گرفت شکر خدا را بگویید چون این‌گونه مردن چون مردن حسین است و خوشا به حال کسانی که به شکل حسین و در راه حسین بمیرند و آن مردن را شهادت گویند. اگر هم زنده بمانم از خداوند باری تعالی خواستارم کخ مرا و همه‌ی مسلمین را عاقبت به خیر بنماید. پدرم! عزیزم! من به وجود پدری زحمت‌کش که نان حلال و طیب به ما خورانده است بسیار افتخار می‌کنم و از عمق وجود خوشحال هستم و از این جهت بعداً شکر خدا را می‌کنم. ولی بسیار شرمنده‌ام که در ازای زهمات و خون‌دل خورن‌های شما کاری اگرچه ناقابل برای شما نکرده‌ام، ولی نباید فراموش کرد که این دنیا موقع تسویه حساب و رسیدگی به این امورات و دادن پاداش زحمات نیست، این دنیا فقط محل عمل و آزمایش است و محل حساب و کتاب نیست. ولی آخرت دیگر زمان عمل نیست و در عوض وقت حساب و متاب است. از خداوند مهربان و بسیار عزیز خواهانم که پاداش زحماتی را که برایم کشیده‌ای در آخرت به شما عطا نماید. چون یک بنده‌ی ضعیف و ناتوان مثل من نه در دنیا و نه در آخرت توانایی جبران خوبی‌های شما را ندارم. وای خلاصه من امیدوارم خداوند به تو پاداش بی‌کران در دنیا عطا بفرماید و همین‌طور تو مادر مهربانم! از جان بهترم! یادگار فاطمه‌ی زهرا و مادری که دختری از نسل رسول الله است. امید آن دارم که تو نیز مانند پدرم زحماتی را که برایم کشیده‌ای بر من حلال کنی. مادر عزیزم زبان من عاجز است که زحمات تو را فقط بشمارم، تا چه رسد به این‌که بخواهم جبران کنم.
از خداوند سعادت اخروی و پاداش نیکو را برای تو طلب می‌کنم، مادرم! روزی همه‌ی ما به پیش خدا خواهیم رفت و باید دل از این دنیا بُرید و خداحافظی کرد. اگر ما امروز دین خدا و سنت رسول‌الله و راه ائمه‌‌ی هدی علیه‌السلام را متابعت نکنیم و الآن که زمان آزمایش و امتحان الاهی است دین اسلام را یاری نکنیم ۸۰ سال بعد که من و تو پدرم و برادرانم و همسرم و همه‌ی اقوام و حتی نوه‌های پدرم در عالم برزخ و جهان دیگر رفتیم چه جوابی به خداوند و امامان معصوم علیهم‌السلام بدهم که چرا فرزند ما خمینی را یاری نکردید یا مدتی یاری کردید و بعد یاری‌اش نکردید و دنبال مال و خانه ساختن و زن و فرزند و امور دنیا رفتید؟ آیا خانه ای که باید عمرم را صرفش کنم و بعد برای دیگران به‌جا بگذارم فردا مرا یاری می‌کند و مرا از محکمه‌ی الاهی نجات می‌دهد؟ مادردم اگر چه شما چنین سخنی نگفته اید که جبهه را ترک کن، ولی جهت اطلاع شما می‌گویم الان وقت توجه به زندگی دنیا و نفع شخصی نیست. الان قریب چند سال است که در جبهه‌ها کربلا به پا شده است و حسین زمان، ما را به یاری می‌طلبد. ننگ بر من اگر روزی حرف امام را گوش نکنم و به او پشت کنم. مطمئن باشید که من هم عاطفه دارم و مسائل خانوادگی را خوب لمس می‌کنم ولی فعلاً وقت جنگ و جهاد فی سبیل‌الله است.

اگر روزی من لیاقت شهادت نداشتم و زنده ماندم و جنگی هم نبود و ولی‌فقیه اجازه دادند دنبال زندگی شخصی‌ام نیزخواهم بود.

والسلام علی من اتبع الهدی

مجموعه تصاویر «شهید عبدالصّالح رفعت»

مطالعه بیشتر